<حتی آن زمان گفتم اگر اصرار دارید بروید به آقای خیامی، آقای اخوان کاشانی و آقای خسروشاهی بگویید که به کشور بازگردند و هدایت کارخانهها را بر عهده گیرند. آنها حداقل تجربه چنین اموری را داشتند.>
دهه 60 هنوز به میانه نرسیده بود که افرادی در برابر طیف راستگرای سنتی بازار، چنین نمودند باز هم پای سرمایهگذاران دهه 50 را به اقتصاد ایران بازکند. تدبیرهای او یک دهه ناکام باقی ماند تا روزهای دهه 70 و 80 صرف مجادلاتی تکراری در اقتصاد ایران شود؛ مجادلاتی که با سیاستگذاریهای دولت نهم بیش از آنکه خواسته اقتصاد ایران شود، رویایی فراموششده لقب گرفت. نامه ناکام
روزی زمستانی نامهای به دفتر معاون اول رئیسجمهور میرسد. مدیر دفتر علی سعیدلو نامی را بر پاکت میبیند که چندان برایش آشنا نیست. نامه در کارتابل معاون رئیسجمهور قرار میگیرد. فرستنده نامه برای همه ناآشنا بود. نامه به دفتر آقای معاون میرود ولی جوابی حاصل نمیشود. هفت ماه بعد خبری در محافل اقتصادی ایران دهان به دهان میچرخد. آنهایی که قدیمیتر بودند بیش از تازهکارها متاثر شدند. خبر فوت یکی از دوستان دهه 40 و 50 سرمایهداران ایرانی به سرعت به تهران مخابره شده بود: <رحیم متقی ایروانی> فوت کرده بود. خبر در رسانههای ایران هم درج میشود. این بار نامهای در کار نبود ولی روزنامهها بازهم به دفتر معاون رئیسجمهور میرسد نامی که تا هفت ماه پیش برای همه ناآشنا بود، در میانه خبرهای کوتاه برخی روزنامهها درج شده بود: <بنیانگذار کفش ملی درگذشت.> چند دهه قبل
تهران در سال 1345 شاهد اتفاقی عجیب بود. مردی دفتری مشاورهای راهاندازی کرده بود که خود سرآغاز جدالهای فراوان شد.
گروهی با نام مشاوران اقتصادی هنوز فعالیتهای خود را به روشنی آشکار نساخته بود ولی آگهی در یکی از روزنامههای صبح تهران درج شد که برای ساکنان تهران دهه 40 بسیار ناشناخته بود: <استخدام کودکان دوساله> بسیاری بدگمانی پیش گرفتند.
چنین اتفاقی به توطئه بیشتر شبیه بود تا فعالیتهای اقتصادی. گروه مشاوران اقتصادی هنوز شرح فعالیتهای خود را آشکار نساخته بود. همچنان ایده در حد همان آگهی مطبوعاتی باقی مانده بود.
وزیر امور اقتصادی و دارایی وقت به سرعت به رئیس دفتر خود دستور میدهد تا جریان را پیگیری کند. رئیس دفتر پس از تماسهای مکرر توضیحات را چنین به وزیر اقتصاد ارائه میدهد: <این شرکت قصد دارد برای فروشگاهها و کارخانههای کفش ملی مدیر تربیت کند.>
وزیر امور اقتصادی و دارایی جریان را از سوی اتاق بازرگانی تهران پیگیری میکند. دبیر اتاق بازرگانی تهران به سرعت نامهای تنظیم میکند که دو رونوشت بر پایان آن حک شده بود؛ دفتر وزیر امور اقتصادی و دارایی و وزارت دربار.
هر دو گروه همزمان پیگیر اتفاق بودند. بنیانگذار کفش ملی قصد داشت براساس شیوه تربیت مدیران اقتصادی غرب، نیروهای خود را از کودکی تربیت کند. این ایده ایروانی را وادار ساخته بود تا برای جذب کودکان خردسال و آموزش آنان آگهی مطبوعاتی تهیه کند.
اوضاع که قدری آرامتر شد، وزارت امور اقتصادی و دارایی از ایروانی دعوت میکند تا قدری در مورد ایده خود توضیح ارائه کند. طرح او شکست نخورده بود ولی چندان هم موفق نبود.
اتاق بازرگانی تهران مامور میشود تا جریان را پیگیری کند.
سرانجام کار هم چندان مشخص نیست ولی برخی روایت میکنند، دفتر ایروانی موفق شده بود تعدادی از کودکان خردسال را از طریق خانوادههای آنان جذب کند. ایروانی همزمان با برخوردارها فعالیتهای خود را آغاز کرده بود ولی اوجگیری رقابتهای اقتصادی او را وادار ساخت تا ایدههای تازه برای تربیت مدیران اقتصادی پیش گیرد. او براین باور بود که استفاده از این کودکان در مجموعههای اقتصادی بازدهی کارخانههایش را افزایش خواهد داد