روز یه خانمی از یه آقایی میپرسه: میبخشین شما آقایون دور هم جمع میشین در مورد چی صحبت میکنین؟
آقا میگه در مورد همون چیزایی که شما خانما وقتی دور همید صحبت میکنین ...
خانم میگه: اوااا ...
یه روز یه جوجه تیغی یه کیوی میبینه، میگه بچهها داداشمه از سربازی اومده.
یه روز یه گاوی میره کلاس زبان وقتی از کلاس بیرون میاد به جای اینکه بگه مو مو میگه we we:
احمق کسی است که به همه چیز اطمینان کامل داشته باشد. مطمئنی؟ صددرصد!
اولی به دومی: آن دو نفر را میبینی؟ ده سال است که ازدواج کردهاند و به قدری یکدیگر را دوست دارند که آدم فکر میکند اصلا ازدواجی بینشان صورت نگرفته است!
راستی فهمیدی دیشب خانه ما دزد آمد و الان دزده تو بیمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هیچی، زنم فکر کرد، که دیر اومدم خونه!
هانری چهارم ، روزی از دهقانی پرسید : چرا موهای سرت سفید شده و موهای ریشت سیاه مانده است ؟
گفت : قربان . به سبب آنکه موهای سرم هیجده سال از موهای ریشم مسن تر هستند !
شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی 9 دینار به او می دهد ، اما او اصرار می کند که 10 دینار بدهد که عدد تمام باشد . در این وقت ، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید . پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت :
(( باشد ، همان 9 دینار را بده ، قبول دارم . ))